چند وقت ميشود تا حالا فکرشو کردي چه خوب ميشه که برگردي؟ ادامه در ادامه مطلب ادامه مطلب ... آرزو دارم شبي عاشق شوي. آرزو دارم بفهمي درد را. تلخي براي ان عاشق بي دل مي نويسم كه حرمت اشكهايم را ندانست آرزوي من اينست که دو روز طولاني درکنار تو باشم فارغ از پشيماني
جنگل سرخ خزان در پي مرگ جهان بادها در پيشند لبها به صدا در آمد مرگ من نزديک است خوشحال دمي نيست شوم نه با زمين اسير و ... خنداش مهو شودو لرزشي بر خاکش دير زمانيست در خاکم آتشي هست از آن در باکم چگونه اينچنين تاب آرم عمريست داز ريشه هايم قطور در جنگ با ستم کارانم خسته از ظلم خسته از باد کي زمانيست که من طوفانم ويران کنم هر چه درد آرانم گاهيست به خوابي ژرف مي آرامم در سکوتي دل انگيز من بيدام خوشحال از آن همه رويا به شادي بسوي هم قطارانم نگاهم به تن سرد و زشت و زمخت اندوهي بر دل سنگين شود اين دستانم به زمين مي کوبم چي کردي با عزيزانم
زیاد خوب نباش . . . عجیب به خوبی و به شیرینی آلرژی پیدا کرده اند . . .
خدا یک کمی وقت خواست هر کجا پا گذاشت وقتی دیر رسیدم و با دیگری دیدمت فهمیدم که گاهی هرگز نرسیدن بهتر است از دیر رسیدن...
![]() 1. در زندگی و معاشرت با دیگران، نرم افزار باشیم نه سخت افزار.
2. در سایت زندگی، همیشه لینکِ (Mohabbat) داشته باشیم و هیچگاه برای این سایت، فیلتر نگذاریم. 3. برای پسوند فایل زندگی اجتماعی و خانوادگی، از سه کاراکتر "ع"، "ش" و "ق" استفاده کنیم. 4. هیچگاه قفل سی دی قلب مردم را نشکنیم. که "تا توانی دلی به دست آور، دل شکستن هنر نمیباشد". 5. چنانچه در کاری شکست خوردیم آن را "shut down" نکنیم بلکه آن را "restart" کنیم.
ادامه مطلب ...
بیا زیر باران بیا جان بگیریم کمی بوی نم بوی انسان بگیریم نفس هایمان کاش در هم بریزد و ما از نفس های هم جان بگیریم بیا حس برفی و یخ بستگی را شبی از فضای زمستان بگیریم خدا مانده پشت علف های سهراب بیا از خدا قول باران بگیریم بیا وحشت ضربه های تبر را شبی از تبار درختان بگیریم سرآغاز اگر چه قشنگ و عمیق است مبادا غریبانه پایان بگیریم
قانون تو تنهایی من است و تنهایی من قانون عشق
همیشه بهم میگفتن تو چرا عاشق نمیشی چرا عشقی نداری؟ همیشه بهم میگفتن عشق یعنی زندگی... میگفتن اگه عاشق نشی یعنی زندگی نکردی... ولی بهم نگفتن اگه اسیر یکی بشی دلت میسوزه... نگفتن اگه با چشاش نگات کنه تموم جونتو به آتیش میکشه... بهم نگفتن اگه تمام روز ببینیش بازم دلتنگش میشی... بهم نگفتن برا اینکه گرمای دستشو حس کنی ثانیه شماری میکنی... بهم نگفتن ممکنه یه روز فراموشت کنه ... ولی الان همه بهم میگن فراموشش کن!!!!! آخه چطوری؟ مگه میشه آدم کسیو که دوست داره فراموش کنه؟
اشکهایم که سرازیر میشوند......
ديدی عشقی نبود در تار و پودش ديدی گفت عاشقه عاشق نبودش امشب همه جا حرف از آسمون و مهتابه ، تموم خونه ديدار اين خونه فقط خوابه ، تو كه رفتی هوای خونه تب داره ، داره از درو ديوارش غم عشق تو مي باره ، دارم مي ميرم از بس غصه خوردم ، بيا بر گرد تا ازعشقت نمردم، همون كه فكر نمي كردی نمونده پيشت، ديدی رفت ودل ما رو سوزوندش حيات خونه دل مي گه درخت ها همه خاموشن، به جای كفتر و گنجشك كلاغای سياه پوشن ، چراغ خونه خوابيده توی دنيای خاموشی ، ديگه ساعت رو طاقچه شده كارش فراموشی ، شده كارش فراموشی ، ديگه بارون نمی باره اگر چه ابر سياه ، تو كه نيستی توی اين خونه ، ديگه آشفته بازاريست ، تموم گل ها خشكيدن مثل خار بيابون ها ، ديگه از رنگ و رو رفته ، كوچه و خيابون ها ،،، من گفتم و يارم گفت گفتيم و سفر كرديم،از دشت شقايق ها،با عشق گذركرديم گفتم اگه من مردم ، چقدر به من وفاداری، عشقو به فراموشی ،چند روزه تو می سپاری گفتم كه تو می دونی،سرخاك تو می ميرم ، ولی تا لحظه مردن نمی گيرم دل از تو دیروز، پينوكيو آدم شد و امروز، آدمها پينوكيـو ....
من از عاقبت قصه مادربزرگ مي ترسم اگر، فردا، شنل قرمزي گرگ شود!!! خسرو شکیبایی می گفت: بعضی وقت ها یکی,طوری می سوزونتت که هزار نفر نمیتونن خاموشت کنن، از جهان تا خدا هزار ایستگاه بود در هر ایستگاهی که قطار می ایستاد کسی کم میشد قطار میگذشت و سبک می شد زیرا سبکی قانون راه خداست قطاری که به مقصد خدا میرفت عاقبت به ایستگاه بهشت رسید پیامبر گفت:اینجا بهشت است و من شادمانه بیرون پریدم قطار رفت و دور شد... من از فرشته ای پرسیدم:مگر اینجا آخرش نیست؟ و او گفت:نه قطار به سوی خدا میرود و خدا به آنان میگوید: درود بر شما،راز من همین بود آنکه مرا میخواهد در ایستگاه بهشت پیاده نخواهد شد، و من........!
با صدای بلندی کفت : تا کی میخوای سرتو توی اون روزنامه فروکنی؟ میشه بیای و به روزنامه را به کناری انداختم و بسوی آنها رفتم. تنها دخترم آوا بنظر وحشت زده می آمد. اشک در چشمهایش پر شده بود. ظرفی پر از شیر برنج در مقابلش قرار داشت. آوا دختری زیبا و برای سن خود بسیار باهوش بود. گلویم رو صاف کردم و ظرف را برداشتم و گفتم، چرا چند تا قاشق گنده نمی خوری؟ فقط بخاطر بابا عزیزم. آوا کمی نرمش نشان داد و با پشت دست اشکهایش را پاک کرد و گفت: باشه بابا، می خورم، نه فقط چند قاشق، همه شو می خوردم. ولی شما باید…. آوا مکث کرد. بابا، اگر من تمام این شیر برنج رو بخورم، هرچی خواستم بهم میدی؟ دست کوچک دخترم رو که بطرف من دراز شده بود گرفتم و گفتم، قول میدم. بعد باهاش دست دادم و تعهد کردم. ناگهان مضطرب شدم. گفتم، آوا، عزیزم، نباید برای خریدن کامپیوتر یا یک چیز گران قیمت اصرار کنی. نه بابا. من هیچ چیز گران قیمتی نمی خوام. و با حالتی دردناک تمام شیربرنج رو فرو داد. در سکوت از دست همسرم و مادرم که بچه رو وادار به خوردن چیزی که دوست نداشت کرده بودن وقتی غذا تمام شد آوا نزد من آمد. انتظار در چشمانش موج میزد. همه ما به او توجه کرده بودیم. آوا گفت، من می خوام سرمو تیغ بندازم. همین یکشنبه. تقاضای او همین بود. همسرم جیغ زد و گفت: وحشتناکه. یک دختر بچه سرشو تیغ بندازه؟ غیرممکنه. نه در خانواده ما. و مادرم با صدای گوشخراشش گفت، فرهنگ ما با این برنامه های تلویزیونی داره کاملا نابود میشه. سعی کردم از او خواهش کنم. آوا گفت، بابا، دیدی که خوردن اون شیربرنج چقدر برای من سخت بود؟ آوا اشک می ریخت. و شما بمن قول دادی تا هرچی می خوام بهم بدی. حالا می خوای بزنی زیر قولت؟ حالا نوبت من بود تا خودم رو نشون بدم. گفتم: مرده و قولش. مادر و همسرم با هم فریاد زدن که، مگر دیوانه شدی؟ آوا، آرزوی تو برآورده میشه. آوا با سر تراشیده شده صورتی گرد و چشمهای درشت زیبائی پیدا کرده بود . صبح روز دوشنبه آوا رو به مدرسه بردم. دیدن دختر من با موی تراشیده در میون بقیه شاگردها تماشائی بود. آوا بسوی من برگشت و برایم دست تکان داد. من هم دستی تکان دادم و لبخند زدم. در همین لحظه پسری از یک اتومبیل بیرون آمد و با صدای بلند آوا را صدا کرد و گفت، آوا، صبر کن تا من بیام. چیزی که باعث حیرت من شد دیدن سر بدون موی آن پسر بود. با خودم فکر کردم، پس موضوع اینه. خانمی که از آن اتومبیل بیرون آمده بود بدون آنکه خودش رو معرفی کنه گفت، دختر شما، آوا، واقعا آوا هفته پیش اون رو دید و بهش قول داد که ترتیب مسئله اذیت کردن بچه ها رو بده. اما، حتی فکرشو هم آقا، شما و همسرتون از بنده های محبوب خداوند هستین که دختری با چنین روح بزرگی دارین. سر جام خشک شده بودم. و… شروع کردم به گریستن. فرشته کوچولوی من، تو بمن درس دادی که فهمیدم عشق واقعی یعنی چی؟
خوشبخت ترین مردم در روی این کره خاکی کسانی نیستن که آنجور که می خوان زندگی می کنن. آنها کسانی هستن که خواسته های خودشون رو بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییر میدن.
اگه نیایی پیداست هنوز شقایق نشدی جدایی درد بی درمان عشق است کودک زمزمه کرد: خدایا با من حرف بزن. و یک چکاوک در مرغزار نغمه سر داد. کودک نشنید.او فریاد کشید: خدایا! با من حرف بزن صدای رعد و برق آمد. اما کودک گوش نکرد. او به دور و برش نگاه کرد و گفت خدایا! بگذار تو را ببینم ستاره ای درخشید. اما کودک ندید. او فریاد کشید خدایا! معجزه کن نوزادی چشم به جهان گشود. اما کودک نفهمید. او از سر ناامیدی گریه سر داد و گفت: خدایا به من دست بزن. بگذار بدانم کجایی.خدا پایین آمد و بر سر کودک دست کشید. اما کودک دنبال یک پروانه کرد. او هیچ درنیافت و از آنجا دور شد می دونی دل عاشق در مقابل دل معشوق بی دل ، مثل چیه ؟
اونه که می تپه .
زخمی نمی کنه . بلکه به کف پاهای قاتلش بوسه می زنه.
باید فراموشت کنم / چندیست تمرین می کنم / من می توانم ! می شود ! / آرام تلقین می کنم / حالم ، نه ، اصلا خوب نیست ....تا بعد، بهتر می شود .... / فکری برای این دلِ آرام غمگین می کنم / من می پذیرم رفته ای / و بر نمی گردی همین ! / خود را برای درک این ، صد بار تحسین می کنم / کم کم ز یادم می روی / این روزگار و رسم اوست ! / این جمله را با تلخی اش ، صد بار تضمین میکنم.
ساده می گویم عزیزم دل بریدن ساده نیست از زمان رفتنت خورشید را گم کرده ام به خاطر روی زیبای تو بود
عشق یعنی مستی و دیوانگی
ای کاش احساسم گلی می بود ، میریخت عطرش را به دامانت یا مثل یک پروانه پر میزد ، رقصان به روی طاق ایوانت . ای کاش احساسم کبوتر بود ، بر بام قلبت آشیان میکرد از دست تو یک دانه برمیچید ، عشقی به قلبت میهمان میکرد . ای کاش احساسم درختی بود ، تو در پناه سایه اش بودی یا مثل شمعی در شبت میسوخت ، تو مست در میخانه اش بودی . ای کاش احساسم صدایی داشت ، از حال و روزش با تو دم میزد مثل هزاران دانه برفی ، سرما به جان دشت غم میزد . ای کاش احساسم هویدا بود ، در بستر قلبم نمی آسود یا در سیاهی دو چشمانم ، خاموش نمیگشت و نمی آلود . ای کاش احساسم قلم میگشت ، تا در نهایت جمله ای میشد یعنی که “دوستت دارم”ی میگشت ، تا معنی احساس من میشد !
توفانـــــــــها
کاغذ رنگی خــــــــــــــــــوشــــــــــــــــــــــــ آمـــــــــــــــــــــــــــــــدیـــــــــــــــــــــــــــــــــد ![]() پیوندهای روزانه پيوندها
![]() |
|||||
![]() |